به نام خدای بزرگ
سلام دختر گل امروز تو خیلی از وبلاگا رفتم و خوندم که خیلی از مامانا واسه یادگاری و خاطرات شیرین خودشون وبلاگ زدن منم تصمیم گرفتم که یه وبلاگ درست کنم و از خاطرات خوبمون بگم
خاطرهای شیرین من و تو دختر گلم و بابا فرزام
هنوز منو بابا فرزام منتظر هستیم تا پا بزاری تو این دنیا و بیایی تو بغلمون خیلی منتظریم و ذوق داریم که اون روز هم برسه الان تو تو شکمه مامانی هستی ایشالله به سلامتی تو اردیبهشت بدنیا میایی.7/2/93
الان تو شکمه مامانی 30 هفتت شده
با تکون خوردنای شدیدت با لگد زدنات تو هم میخوایی بهمون بگی که بین ما هستی
امروز هم مادرجون (مامان بابا فرزام) با عمه شقایق اومدن بهت سر زدن اومدن حالتو پرسیدن و خوشحالت کردن
دیروز هم ما پیش مادرجون بابابزرگ (مامانی)بودیم و اونجا هم هی لگد میزدی و من خندم میگرفتو مادر جون منو نگاه میکرد اخه خیلی قیافم تابلو میشد خخخخخخخ
همه منتظر اینن که تو هم بیایی تو جمع ما
چند تا اسم تا حالا واست انتخاب کردیم اما بعضیا ضد حال میزنن
بابایی خیلی اسم گندم و عسل رو دوست داره منم خیلی اسم آریانا
فعلا رو اسم الینا تفاهم پیدا کردیم که معنیش میشه (هدیه ای خدا)
ولی یهو دیدی که باز اسمت عوض شد پس رو این اسما زیاد حساب باز نکن بابایی بیشتر اسم ایرانی دوست داره
جوجوی مامای ایشالله که سالم بدنیا بیایی مث من شیطون مثل بابایی ناز باشی خخخخ
به بابا این وبلاگو نشونش نمیدم اخه میاد میخونه ذوق میکنه پس منم گاهی بصورت نامحسوس میام و یه چیزایی مینویسم تا جایی که قلم یاری کنه اوووه زیادی رفتم تو حس فکر کردم نویسنده ام
هرچی گشتم شکلک سوت پیدا نکردم مجبور شدم چشمکو وردارم .
ا